• وبلاگ : گل سرخ
  • يادداشت : آغاز نهمين سال...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    واي زهره هر چي يادم مياد هم خنده ام مي گيره هم ناراحت ميشم .
    خندم مي گيره که چه خاطرات قشنگي داشتيم و ناراحت که ديگه تکرار نميشه .....
    يادته روز آخر که من خوابيدم و تو چقدر حرص خوردي ؟؟؟؟
    واي که هنوزم خندم مي گيره با يادآوري قيافه اون روزت .....
    تو ........ عکس خوابيدن منو زدي تو وبلاگت ......
    اي .........
    چهخاطرات قشنگي بود .
    اما حالا چي ؟
    يک هفته است دارم برنامه ريزي مي کنم از دست بابک در برم با هم بريم بيرون مگه ميشه ؟ هر روز به يه طريقي جور نميشه .
    امروز سرکار نرفتم ديشب تا 8 موندم که امروزم آزاد باشه بريم بيرون .
    از شانس خوبم بابکم نرفت سرکار !!!!!!!!!!
    حالا هم که ديگه گرم شد رفت بيرون ..........

    پاسخ

    منم دقيقآ همينجور...كاش توي همون دوران مي مونديم يا اقلآ يه جور ديگه باز برامون تكرار شه...// مگه ميشه يادم بره؟؟..ولي خدائيش اگه حرص نداده بودي الآن اينقد سوژه نداشتيم بخنديمااااااااااا// امروز كه همينقده با هم بودنمونم خوب بود و خوش گذشت..دعا كن كار ما هم ختم به خير شه....