اوه اوه ... قابلمه رو!!! ... چه كردي دختر
همون اوايل زندگاني مشترك عزيز مهربون سرما خورده بود و منم احساساتم قلنبه شده بود! براش شلغم بار گذاشتم و يه سر پيش مامانم كار داشتم رفتم بيرون ...
بعد كه اومدم بوي شلغم سوخته از توي پاركينگ هم معلوم بود! ...
حالا فكر كن قابلمه نازنين جهازم اينجوري شبيه اين عكسه ميشد! ... خودمو مي كشتيدم!