سلام زهره جان!

امروز تولد وبلاگمه و شما هم رسما دعوتين اگه كاري ندارين و دعوتش رو قبول كنيد خوشحال ميشه اينجوري

دوستت دارم

سلام زهره گلي

يه اتفاقايي داره ميفته دعا كن به خوبي بيفته

وااااااااااااااااي خيلي دعا كنننننننن

دلم واست تنگوليدههههه

نميشه باز بريم خونه فافا اينااا

سلام زهره جان

اي بابا چقدر شرمنده ميكني اون خزعبلات من رو حتي خودم هم بعد از نوشتنش نميخونم انقدر كه ملون الحال هستم مرتب چرند ميگم و بعد كه كامنتاي دوستاي عزيز رو ميبينم شرمندگي سراسر وجودم رو ميگيره كه آخه دختره ي ديونه توي دنياي حقيقي كه به همه اثبات شد خل و چل هستي ديگه توي دنياي مجاز بزار يه كم حفظ آبرو كني

نميشه ديگه چي كار كنيم اصلا از همين الان ميگم كلش حتي ارزش وقت گذاشتن هم نداشت چشماي نازنينت رو خسته نكن

در مورد خوابي كه ديدم براي ندا جون خواب خوبي بود اما چشمت روز بد نبينه ديشب براي خودم يك خوابي ديدم كه تا الان تنم روي ويبره است ندا جون توي خوابم مثل خودش خوشگل و ماه و نازنين بود خدا كنه هيچوقت شما عزيزان من رو توي خواب نبينيد كه اون وقت بايد صدقه بدين

سلام ... خوبي زهره خانومي؟ ... چه خبرا؟ ... مرسي كه هميشه بهم سر ميزني دوست جون

مواظب خودت باش

سلام آبجي.

خيلي وقته اين طرفا نيومدم. از حالت بيخبر بودم.هميشه از خدا ميخوام حالت خوب باشه هرچند فرصت سر زدن به وبت رو كم پيدا ميكنم.الان هم از شركت دارم كامنت ميذارم. هولكي يه نگاهي انداختم . نميدونم كي گفته كي نگفته اما من هم (دوباره) ميگم تو دختر خوبي هستي قدر خودتو بدون.

مراقب خودت باش

ببخش كه دير به دير ميام

اميدوارم هميشه و همه جا سرحال و موفق باشي

باي

سلام خواهري جونم

اي بابا ! تابستونه ديگه ! خوب طبيعي آدم حوصله ش سر بره !

بعدشم از حالا بايد واسه بعد از تموم شدن دانشگات عادت كني كه حوصله ت سر نره ...

چون با اين اوضاع مملكت پيدا كردن يك كار مناسب و خوب براي خانمها خيلي سخت شده ... بيشتر فرصت هاي شغلي مناسب رو دراختيار آقايون ! ميزارن ... فكر ميكنم اون دوستامون كه رفتن خونه بخت شدن بهترين كار رو انجام دادن !

راستي من شديد طرفدار مسافرانم و فرت گفتنهاي بهرام !

به نظر من ديگه تمومش كن ... منم ميگم لياقتت رو نداشته و نداره ..

مواظب خودت باش زهره جونم . دوستت دارم

ديگه چشم به راه نمون، آخ ديگه بسه انتظار
اين همه کار خداست حکمتي داره کم نيار

تو يه مصرع رو بلد كردي ولي من هر دوتاش رو بهت پيشنهاد ميكنم بلدكني. خيلي خوشحالم كه داري به يه تصميم خوب ميرسي.

سلام دوست عزيز ..

از اينكه لطف كردي اومدي وبم خيلي ممنون اشنايي با شما باعث افتخاره .. و اميدوارم دوستان خوب و هميشگي براي هم باشيم ..

چند پست اخر شما رو خوندم ..

البته چون از ابتدا در جريا نبودم كمي سخت بود فهميدن جريانات .

اما همونجور كه خودتون اشاره كردين تا حدي شبيه هم بود حرفامون .

نميدونم درست يا غلط اما من معتقدم نصيحت كاري براي ادما از ژيش نميبره ! و هر ادمي يه موجود منحصر به فرده !

از نظر من نميشه يه راهكار ارائه داد و گفت اگه همه ادما از اين اصول پيروي كنن خوشبختن يا صدمه نميبينن ..

هركسي دنيا رو از دريچه ديد خودش و با قدرت خودش تجربه ميكنه

شايد خيلي ها قبلا به من اينا رو گفته بودن ولي تا روزي كه خودم بهشون نرسيدم معناشون رو نفهميدم !

به منم هزاران بار گفته شد قدر خودم رو بدونم ولي ندونستم چون مثل شما اصلا راهش رو بلد نبودم ! نميدونستم يه روزي ميرسه كه ميفهمم من واقعا چه ارزشي داشتم و دارم !

ژس بايد زمان بگذره و خودت تجربه كني تا برسي بهش ..

بايد يه چيزايي رو از دست داد تا به چيزاي ارزشمند تري رسيد ..

موفق باشي ..

با لينكم هم موافقم ..

عيدتم مبارک

سلام. ايييييييييييييييييييييييييييين همه اتفاقات افتاده بازم مي گي حوصله ات سر رفته؟ پس من احتمالا بايد از خسته کننده بودن روزام تا الان هيجده بار خودکشي ناموفق کرده بودم!!!!

فاصله دخترک تا پيرمرد يک نفر بود، روي نيمکتي چوبي، روبروي يک آبنماي سنگي.
پيرمرد از دختر پرسيد:
- غمگيني؟
- نه.
- مطمئني؟
- نه.
- چرا گريه مي کني؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نيستم
- قبلا اينو به تو گفتن؟
- نه.
- ولي تو قشنگ ترين دختري هستي که من تا حالا ديدم.
- راست مي گي؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پيرمرد رو بوسيد و به طرف دوستاش دويد، شاد شاد.
چند دقيقه بعد پيرمرد اشک هاشو پاک کرد، کيفش رو باز کرد، عصاي سفيدش رو بيرون آورد و رفت...