سلام زهره جان
واقعا نمي دونم چي بگم. اينطور وقتا زبونم بند مياد..... نمي خوام بگم دنيا يه كوچه است كه همه ازش مي گذرند، هيچ كس توش نمي مونه..... مي دونم كه خودت بهتر از من ميدوني....فقط ميگم: خوش بحال كسي كه آرام و بي صدا، بي درد و بي رنج، آهسته مثل پرواز يه قاصدك از اين كوچه رد بشه.... فكر مي كنم دايي مرحومت هم همينطور رفته.... پس خوش بحالش. عزيزم دايي ات الان توي خونه اصلي خودشه، پيش كسي كه از همه بيشتر دوستش داره و ميشه با حس كردنش تمام عشق دنيا رو نوشيد...ما هم ميريم اونجا.... به سرعت عبور يه ابر..
خدا صبرتون بده، كه ميدونم ميده... دوست گل سرخم هر وقت بلايي ديدم كه قبلا فكر مي كردم به هيچ عنوان طاقتشو ندارم، خدا دلمو با صبري سرشار كرده، هزاران برابر اوني كه فكرشو ميكردم... پس با اطمينان ميگم دل قوي دار كه خدا هميشه همسايه ي دلهاي غم ديده است...
خدا رحمتشون كنه...