• وبلاگ : گل سرخ
  • يادداشت : اين روزهاي من...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فــــرزانه 

    اما در مورد دلتنگي،براي منم هنوز خيلي کم گاهي پيش مياد اون شبي که همه لباسامو ريخته بودم و ميچيدم تو چمدونم،دختر داداشم اومده که اره ديگه تو ميري و ديگه نمياي و گريه نکني هاااا بچه خيال کرده الان اشکام ميريزه!ياد دختر داييم افتادم که ميگفت چمدونام رو که مي بستم نشستيم خانوادگي گريه ميکرديم!!يعني علاوه بر خودش و مامانش خواهرش و حتي داداشش هم گريه ميکردن!نميدونم شايد چون من قبلا به اجبار طعم جدايي از عزيزام رو چشيدم حالا برام راحت تره،شايد اگه هنوز بابا مامان منم بودن دل کندن به مراتب برام سخت تر ميشد نميدونم .. شايدم هنوز وقتش نرسيده که ببينم چقدر سخته!راستي کلي هم خريد جديد داشتم که چون ديگه همه رو مستقيم ميبرم خونه خودمون عکس و بساط ندارم انشاالله ماه رمضون تموم بشه خونه رو ميچينيم الان ملت روزه ان تنبليشون ميشه!

    و اما در مورد پستتِ:کلا خسته نباشي!!خوش به حالت من اينقــــدر دلم ميخواد يه روز با خيال راحت تا ظهر بخوابم عصر راحت بخوابم ولي نميشه ديگه حداقل تا يه ماه آينده بعيد ميدونم همچين فرصتي پيش بياد اين روزا دائم در حال بدو بدو هستيم مي ميخريم،يا ميبريم،يا ميذاريم،يا .... تاااااازه دو روز پيش پارچه کت شلواري شوهرمو دادايم بدوزن!تا اين حد ما سرخوشيم!بعد فکر کن با اين اوصاف وقتي براي کاراي ديگه ميمونه

    پاسخ

    خب يه جورايي آره شايد...//چه خوبه که همه چي مستقيمآ بره اون خونه...من که فعلآ مييييييييييي خوابمااااااااااااااااااا..اساسي!!!!!!!!!//بازم انشاالله همه کارها به خوبي و خوشي ميگذره....