گفتم خدا بزرگه شايد تغييري ايجاد شد هي ميگه نه!!!گفتم عزيزم پارسال اين موقع فکرش رو ميکردي که امسال دنبال کاراي عروسيت باشي؟گفتم مهم اينه که ما حالا همديگه رو داريم تو سلامتي خانم به اين گلي داري!هيچي ديگه بچه ام رو آروم و اميدوار کردم گرچه اخر شب گند زدم به همه آرامش و اميدم!!تا سه بيدار موندم و هرچي اصرار کرد بخوابم نخوابيدم دست آخر براش نوشتم آخه ميدوني تنهايي خوابيدن خيلي سختههيچي ديگه رسما طفلک رو مايوس و نااميد کردم بعد باز قسمش ميدادم ناراحت من نباشي هاااا
حرفاي خوب خوب بزنيم يه کمپيش بيني کرده بوديم انشاالله بي حرف پيش دوم مرداد که تولد امام حسن هست آيينه قرآن ببريم و شروع کنيم که خب نشد ولي مادرشوهرم بساط اسپند رو به راه کرده بوداينم از اولين تيکه اي که وارد خونه مشترکمون شدهرشب مي اومدم مسنجرسر ميزدم نبودي حسابي دلم براي حرف زدناي اونجا تنگ شده اين سه تا شب شوهرم سرکار بود انشاالله از فرداشب مياد چون من تنهام،ديگه نيستم که بيام ببينم هستي يا نهبه هرحال خيلي خوشحال ميشم دوباره يه شب تا سه صبح بشينيم اونجا هي حرف بزنيمموفق باشي عزيزم