ســــــــلام زهره جون خوبي عزيزم؟خيلي خيلي خوشحال شدم کامنتت رو ديدم دل منم حسابي تنگ شده راستش همين امشب داشتم با خودم فکر ميکردم چندوقت شده که کامنتي از زهره نداشتم؟حالا اگه دعا کنيم بترکه بلاگفا که خب خودمونم ميترکيم!!نگيم هم که دلمون اروم نميگيره!!سايت اينقدر دزد؟؟؟والا به خدا چشم نداشته باشه يه کامنت به کاربراش ببينه!بي شخصيت!!
حق با تويه عزيزم ميدوني و قطعا خودتم اينجوري که آدم دلش ميخواد مثل اکثريت آدما يه زندگي عادي داشته باشه صبح به صبح همسرش بره سرکار و ظهرم خونه باشه من و تو هم دوست داريم شبا شوهرمون کنارمون باشه اما خب با همه سختي هاش باز من راضيم ولي شوهرم نه!طفلي خيلي غصه منو ميخوره ميدونه شبا تنهايي برام خيلي سخته ميدونه ميترسم البته خب برا خودشم دور بودن از خونه و همسر گلش سخته!ولي بيشتر غصه منو داره هرچي بهش ميگم عزيز من داداشم هست مامانت هست تو شهر خودمم غريب که نيستم اخه!ميگه نميتونم .. با پدرشوهرم که درباره تغيير شغل مورت کرديم مخالف بودن راست ميگن خب بيمه داره،حقوقش ثابته،سابقه داره،کارش جنبه دولتي داره شوهرم که ديروز خيلي خيلي ناراحت بود که باباش مخالفت کردن گفتم عزيزم خدا هميشه بهترين ها رو به وقت خودش ميده به بنده هاش