قشنگ بود
بيت آخرش قشنگ تر ...!
از سهراب :
...
فانوسدر گهواره خروشان دريا شست و شو مي كندكجا مي رود اين فانوس ،اين فانوس دريا پرست پر عطش مست ؟بر سكوي كاشي افق دورنگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد.زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد.باران پر خزه مستيبر ديوار تشنه روحم مي چكد.من ستاره چكيده ام.از چشم نا پيداي خطا چكيده ام:شب پر خواهشو پيكر گرم افق عريان بود.رگه سپيد مرمر سبز چمن زمزمه مي كرد.و مهتاب از پلكان نيلي مشرق فرود آمد.پريان مي رقصيدند.و آبي جامه هاشان با رنگ افق پيوسته بود.زمزمه هاي شب مستم مي كرد.پنجره رويا گشوده بود.و او چون نسيمي به درون وزيد.اكنون روي علف ها هستمو نسيمي از كنارم مي گذرد.تپش ها خاكستر شده اند.آبي پوشان نمي رقصند.فانوس آهسته بالا و پايين مي رود.هنگامي كه او از پنجره بيرون مي پريدچشمانش خوابي را گم كرده بود.جاده نفس نفس مي زد.صخره ها چه هوسناكش بوييدند!فانوس پر شتاب !...
تو كه معناي عشقي به من معنا بده ...