سلام زهره جونمممممممممممم
چقدر دلم برات تنگ شده...
رفته بودي يزد؟من هنوز اين شهرو نشد برم.شنيدم خيلي جاهاي تاريخي و ديدني داره.
عکسهايي هم که گذاشتي همينو ميگه.
اين چهره ات رو نميشد يکم قشنگتر نقاشي کني :دي
اتفاقا بارها و بارها براي من هم پيش اومد که از مطلبي کپي گرفتم اما بعدش حواسم نبود از يه چيز ديگه کپي گرفتم و همه چي رو از دست دادم و چقدر اون لحظه آدم حرصش ميگيره.
يه دهه.يعني تو واقعا 10 ساله وبلاگ مي نويسي؟بابا پيش کسوت...
من شهريور 94 ده ساله ميشم.يعني وبلاگ نويس ده ساله ميشم.
پس تو مادر وبلاگ نويسهايي :دي شايدم مادربزرگ :دي
يعني چي که ميگي: "از خودم هم فعلآ خبري نيست"
دعا که مي کنيم حتمااما کمي ظرفيتت رو بالا ببر...يعني چه بي ظرفيت بشي
مواظب خودت باش و خبرهاي خوبي برامون بيار به زودي....
اهنگ وبلاگتو خيلي دوست دارم گرچه خيلي دلگيره