وبلاگ :
گل سرخ
يادداشت :
گزارشي كوتاه از آنچه گذشت!
نظرات :
1
خصوصي ،
16
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مهسا
سليام ززي پس خوب شد من مامان جون و نياوردم(هرچند کاري به من نداشتن نمي هواستن بيان!!!)از اين که نيومديم ناراحت نبا
شم
ديگه چرا خطبه خوندن؟!!!!!!!!
واي راجع به ماشين هم خيلي خنديدم شنيدم خيلي باحال بوده
در ضمن بار اول من کامنت ميذارما ببين چه اينجا نوراني شده
پاسخ
به بههههههههههههه حبر ميدادي يه گاوي شتري چيزي مي كشتيم مهسا جووووون...خوش اومدي به كامنت دوني (چشمك)// آره بابا..چيز خاصي از دست ندادي..فقط وقتي دايي حسين بودن خوب بود!!!!....//چميدونم والاااااااااااا بعد از يكسال تازه عروس با اجازه مامانش اينا گفت بلللللله!!// ماشين رو هم كه سعادت داشتيم از ته وارد اصفهان شيم ديگه!!// مقدمتان گلباران :)