واو!! عجب هيجاني بوده که ماشين سوار باشي و اين همه مسافت رو برعکس بري. حسابي خنديدين پس.
ديگه چي مي خواستي؟ کلي خوش گذشته که؟!
سلام خانومي.خوبي؟
ايشالا هميشه سفر و شادي اما نه با ماشين خراب شدنو اين اعصاب خورديا...
سلام سلام
آقااااااا! من که عکس رو نمي بينم که !
اينجانب شهرستان مي باشم و کلي سرم شلوغه ولي خوب اومدم يه سري بهتون بزنم . الکي سراغ وبلاگم نري که خبري نيست ... لبتابم رو نتونستم بيارم رمز فضا رو فراموش کردم نمي تونم پست جديد بذارم...
عکستم ديده نشد گفته باشم ! (سرکاريه؟!)
فعلا باي باي
عجب فک و فاميلاي بي ملاحظه اي داشته بيديدا!
نميگن ممکنه يه نفر بخواد از اين حرفا بزنه!
آخه الان چه وقته اومدن به وبلاگ دختراي فاميله؟؟؟
ديدم ناقص کامنت دادم..برگشتم کامل کنم..
پس داشتن ازت تعريف ميکردن..کسي که لايق تعريف کردنه بايد ازش تعريف کرد ديگه..من خودم اينجوريم واقعا اگرکسي لايق تعريف کردنه تعريفش ميکنم...چه رودررو چه پشت روش..
حالا اون ساکه چيه جلوي ماشينه؟؟..عکس بسيارمشکوکي گرفتي...
...بايد کمي ازش تحقيق کنم
آها عروسي هم مبارک انشالله قسمت خودتتتتتتتتتتت.....
سلام زهره عزيزم..
خوب خداروشکرسالم برگشتيد..انشالله که خوش گذشت ه باشه که گويا گذشته..
..اما ديدن دوستان وبلاگي خيلي لذت بخشه..نميدونم چرا اينجوريه..منم چندباري رفتم تهران اماخب شرايط ديدن دوستان رو نداشتم وگرنه خيلي دوست داشتم ببينمشون..گرچه ازتهران بيزارم و دلم نميخاد پامو اونجا بزارم اما شابد اگرايندفعه برم شايد جوربشه ودوستان رو ببينم...نميدونم هرچي قسمت باشه...
البته يک نفررو ديدم ازنزديک ..دوست وبلاگي نيست از طريق ياهو آشنا شديم....هردومون هم مشهد بوديم..هردومون هم غافلگيرشديم مشهديم ديگه قرارگذاشتيم وهمديگرو ديديم..يه حس تازگي و خوشايندي مياد سراغت..
بازهم يک نفرروديدي کلي غنيمته..انشالله سري بعد خيلي زود بقيه رو هم ميبيني..
ممنون که آپ کردي..
سلام زهره اي! چيطورين! به به راه افتادي .. تنهايي ميري اين ور اون ور!!! اونم بدون اجازه من؟!
بچه پررو!
اين رويا کيه؟؟؟ مراقبش باشا! اينا ميان به بهانه عروسي، بچه هاي کم سن و سال رو اغفال ميکنن، بعد در فرصت مقتضي، يه دونه ميزنه توي گوشت و يواشکي يه بسته مواد مخدر ميندازه توي کيفت و فرار ميکنه!
عجب مارمولکي بوده اين مامان اين پسره!
خب خره ... ديدتت و خودشو زده به کوچه علي چپ!
فکر کرده هالو گيراورده!
ههه ماشينتون خراب شد ؟؟؟ خوب شد
هههه ماشينشونو نيگا! آخه بااين ماشين ميرن مسافرت؟؟؟
اين مشاين معلومه که سالم به مصد نميرسونه . باز پيکان صفر بود يه چيزي .
اين که قراضه است!
کفش آفتاب ديده نه؟؟؟ کلنگيه بابا
شاد باشي
سلااااااااااااااام ...
وااااي يه دنيا ممنون زهره!
اوهوم 937 روشنه! يعني از وقتي که اوشون هستن گفتن ايرانسل دستم بگيرم که راحت باشن(سووووووووووت)(چشمک)
الهي بميرم چي کشيديد! ولي خاطره اي شده ها!
اگه نشه ما بريم تهران بايد اون مدتي که اصفهونم رويا رو بکشيم اونجا رفاقتي خوش بذگرونيم!هووم؟!
بشين نقشه شو بکش يه پرونده تجاري اي چيزي جور کن(چشمک)
بوووووس
سلام بر زهره ي گلم
خوبي؟
خب بالاخره من هم به بخشي از خاطرات وبلاگت پيوستم...کلي شرمنده شدم...خودت باشخصيتي عزيزم.
الهي !چقدر سختي کشيدي تا برگشتي...
چند تا توصيه ايمني:1.مراقب لحظه لحظه ي زندگيت باش...چون خيلي ارزشمندي 2.هميشه هم لبخند بزن...3.به مامان نازنينت هم سلام برسون.
اميدوارم به زودي باز هم روي ماهت و ببينم.