يکي ميره ديوونه خونه، ميبينه يکي تو يه اتاق نشسته با حسرت ميگه فرشته! فرشته! فرشته! ميپرسه اين چرا اينطوريه؟ ميگن دختري به اسم فرشته رو دوست داشته، اما بهش نرسيده و بعدش اينطوري ديوونه شده. کمي جلوتر ميره ميبينه يکي داره سرش رو به در و ديوار اتاق ميکوبه، عصبانيه و داد ميزنه فرشته! فرشته! فرشته! ميگه اين چرا اينطوري ميکنه؟ ميگن دختري که به نفر قبلي ندادند رو دادند به اين، حالا اينطوري ديوونه شده
والااااااا