سلام زهره جان!
چقدر پستت حرف دل من بود روزي كه خواستم خداحافظي كنم دقيقا ميخواستم اينها رو بگم ولي حالم به قدري بد و خراب بود كه حتي قدرت نداشتم بيشتر از اون چيزي كه ديدي بنويستم زهره جان چرا...؟ چه گناهي مرتكب شديم هيچوقت ديگه اسير هيچ چشمي نميشم نه مشكي نه آبي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ميبيني باز دارم چرت و پرت ميگم
چرا ما آدمها عادت داريم كه آسمان با اين عظمت را رها كنيم و اسير يك چشم آبي شويم در حالي كه اين چشمها روزي بسته خواهد شد ولي دريچه ي آسمان هميشه باز است